داستان آبیدیک

mutiny


فارسی

1 عمومی:: شورش، طغیان، سرپیچی، تمرد، سرکشی

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: نا فرمانی‌، فتنه‌، ط‌غیان‌، شورش‌، تمر، یاغی‌ گری‌، سر كشی‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general::   noun ADJ. army, prison | military VERB + MUTINY lead | be faced with, face PREP. ~ against He led a military mutiny against the senior generals. | ~ by mutiny by the menCRIME (for more verbs)

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code