داستان آبیدیک

obstruct

əbstɹʌkt


فارسی

1 عمومی:: جلو چیزی‌ را گرفتن‌، مسدود كردن‌، ایجاد، مانع‌ شدن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb impeded, hindered: His ridiculous objections obstructed the project.

Simple Definitions

2 general::   verb ADV. deliberately, wilfully (law) wilfully obstructing a police officer in the execution of his duty PREP. in

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code