onward

ɔnwɑɹd


فارسی

1 عمومی:: بسوی‌ جلو، به‌ پیش‌، بجلو

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: adv. forward: We must move onwards now. adj. forward: They moved in an onward direction.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code