داستان آبیدیک

passing

pæsɪŋ


فارسی

1 عمومی:: بالغ‌ بر، گذرنده‌، در گذشت‌، فانی‌، زود گذر

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun VERB + PASSING mourn Few will mourn his passing. | mark Her death marks the passing of an era. PHRASES the passing of time The colour of the wood darkens with the passing of time.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code