داستان آبیدیک

pertinent

pɜɹtɪnənt


فارسی

1 عمومی:: مناسب‌، بموقع‌، وابسته‌، درخور، بجا، مربوط‌، مقت، شایسته‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general::   adj. VERBS be, seem | become | remain ADV. especially, extremely, highly, particularly, very PREP. to The issues dealt with in the report are highly pertinent to our own situation.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code