داستان آبیدیک

pillion

pɪljən


فارسی

1 عمومی:: ترك‌، ترك‌ سوار شدن‌، زین‌ زنانه‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun VERB + PILLION ride He drove his motorbike, with me riding pillion. PILLION + NOUN seat | passenger, rider PREP. on the ~ I made the whole journey on the pillion.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code