داستان آبیدیک

plow

pla͡ʊ


فارسی

1 عمومی:: گاو اهن‌، خیش‌، ماشین‌ برف‌ پاك‌ كن‌، شخم‌، شخم‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun farm tool: The farmer used a plow on the land. verb forge: We will plow ahead with our plan.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code