داستان آبیدیک

scatter

skætəɹ


فارسی

1 عمومی:: پراكنده‌ شدن‌، متفرق‌ كردن‌، پراكنده‌ كردن‌، پخش‌ كردن‌، پراكنده‌ وپریشان‌، ازهم‌ جدا كردن‌، پراكندن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb dispersed: They scattered when we came. verb cast: He scattered the corn for the birds.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code