داستان آبیدیک

scorch

skɔɹt͡ʃ


فارسی

1 عمومی:: سوزاندن‌، بط‌ور سط‌حی‌ سوختن‌، بودادن‌، تاول‌ زدن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb burnt: The coat was scorched by the fire., verb burn superficially so as to discolor: The flames had scorched the walls of the house.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code