slay

sle͡i


فارسی

1 عمومی:: ذبح‌ كردن‌، باخشونت‌ كشتن‌، بقتل‌ رساندن‌، كشتاركردن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb kill: We must slay the enemy before he attacks us.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code