داستان آبیدیک

squat

skwɔt


فارسی

1 عمومی:: قوز كردن‌، چاق‌ وخپل‌، محل‌ چمباتمه‌ زنی‌، چمباتمه‌ زدن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb crouched: He squatted because there was no chair., verb sit in a crouching position: He just squatted in the street.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code