داستان آبیدیک

substantial


فارسی

1 عمومی:: اساسی‌، مهم‌، محكم‌، قابل‌ توجه‌، ذاتی‌، جسمی‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: بنیادی

substantial baseline period of observation دورۀ مبنای مشاهدۀ بنیادی

واژگان شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: adj. considerable: He gave a substantial amount of money., adj. important: He made a substantial contribution. adj. solid: The bridge had a substantial foundation.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code