superintend

supəɹɪntend


فارسی

1 عمومی:: ریاست‌ كردن‌، سرپرستی‌ كردن‌، نظ‌ارت‌ كردن‌ بر

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb to oversee and direct; supervise: His job was to superintend the project.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code