unprompted

ʌnpɹɑmptɪd


فارسی

1 عمومی:: بی‌اختیار، خودبخود، ناشی‌از ط‌یب‌خاط‌ر، دارای‌ ز، خودرو

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code