2
novel and story::
Monk
عابد و راهزنان
سومی گفت:"این مرد در لباس افراد نیکوکار است، اما عابد نیست.
آنها چیزهای زیادی گفتند تا شک در دل عابد افتاد، گفت:"شاید فروشندهی گوسفند جادوگر بوده و چشمبندی کرده و سگ را جای گوسفند به من فروخته!"
عابد دلش سوخت، گربه را دور کرد و موش را در برگی پیچید تا به خانه ببرد، با خود فکر کرد خانوادهاش از دیدن موش ناراحت میشوند.
عابد گفت:"شاید آفتاب را میخواهی."
واژگان شبکه مترجمین ایران