دیکشنری
داستان آبیدیک
Instil
ɪnstɪl
فارسی
1
عمومی
::
كم كم تزریق كردن، (instill) چكاندن، چكه چكه ریختن
شبکه مترجمین ایران
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
INSTANTIATE
INSTANTLY
INSTAR
INSTARRED WITH GEMS
INSTATE
INSTATU QUO
INSTAURATION
INSTAURATOR
INSTEAD
INSTEAD OF
INSTEP
INSTIGATE
INSTIGATE TO
INSTIGATION
INSTIGATOR
INSTIL
INSTILL
INSTILL IN
INSTILL WITH
INSTILLATION
INSTILMENT
INSTINCT
INSTINCT WITH FORCE
INSTINCT WITH LIFE
INSTINCTIVE
INSTINCTIVELY
INSTINCTUAL
INSTINCTUAL DISCHARGE
INSTINCTUAL GRATIFICATION
INSTINCTUAL TENSION
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید