داستان آبیدیک

abound

əba͡ʊnd


فارسی

1 عمومی:: فراوان بودن، وفور داشتن‌، فراوان‌ بودن‌، تعیین‌ حدود، زیاد بودن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb plentiful, flourish: Fish abound in the lake.

Simple Definitions

2 general:: abound in/with sth If something abounds in/with other things, it has a lot of them • The coast here abounds with rare plants.

Cambridge-Phrasal Verbs


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code