داستان آبیدیک

adjacent

əd͡ʒe͡isənt


فارسی

1 عمومی:: دیوار بدیوار، مجاور، همسایه‌، (نظ‌) نزدیك‌، همجوار، نزدیك‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be, be situated, lie, stand The vineyards of Verzy lie adjacent to those of Verzenay. ADJ. directly, immediately There is a row of houses immediately adjacent to the factory. PREP. to The miller's house stands adjacent to the mill.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code