داستان آبیدیک

aggrieved


فارسی

1 عمومی:: محنت‌ رسیده‌، ستمدیده‌، ازرده‌، محروم‌)شده‌(از، مغموم‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

2 عمومی:: خشمگین، عصبانی

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be, feel, look, sound ADV. deeply, much, very | rather, slightly, somewhat PREP. at James was rather aggrieved at Cameron. | by The villagers felt deeply aggrieved by the closing of the railway station.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code