داستان آبیدیک

brisk

bɹɪsk


فارسی

1 عمومی:: چابك‌، چست‌، تند، سرزنده‌ وبشاش‌، رایج‌، باروح‌، تیز

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: adj. marked by speed, liveliness: After dinner he took a brisk walk., adj. fast: She walked at a brisk pace.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code