داستان آبیدیک

disrepair

dɪsɹɪpɛɹ


فارسی

1 عمومی:: نیازمند تعمیر، احتیاج‌ به‌ تعمیر، خرابی‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun VERB + DISREPAIR fall into The building had fallen into disrepair. PREP. in ~ Much of the old building was still in disrepair. PHRASES a state of disrepair

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code