fidget

fɪd͡ʒɪt


فارسی

1 عمومی:: بی‌ قراری‌، بی‌ قرار، بخودپیچی‌، بی‌ ارامی‌، لول‌ خوری‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   verb ADV. nervously PREP. with She was fidgeting nervously with her pen.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code