داستان آبیدیک

foreground

fɔɹgɹa͡ʊnd


فارسی

1 عمومی:: پیش‌صحن‌، منظ‌ره‌ جلو، پیش زمینه، نزدیك‌ نما (در برابر دور نما)، پیش‌ نما

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun VERB + FOREGROUND occupy A happy family occupies the foreground of the painting. PREP. in the ~ This issue is very much in the foreground.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code