داستان آبیدیک

fry


فارسی

1 عمومی:: حیوان‌ نوزاد، جوان‌، تخم‌، گوشت‌، فرزند، زاده‌، گروه‌

شبکه مترجمین ایران

2 ورزش و تربیت بدنی:: بچه ماهی, بچه ماهی یعنی ماهی که از مرحله نوزاد بودن عبور کرده و کیسه تخمی از بین رفته و می تواند تغذیه کند.

کتاب اصول و فنون ماهیگیری ورزشی تالیف عبدالعلی یزدانی

english

1 general:: verb cook with oil: We shall fry a chicken for dinner.

Simple Definitions

2 general::   verb ADV. gently, lightly PREP. in Fry the vegetables gently in oil.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code