داستان آبیدیک

glaze

gle͡iz


فارسی

1 عمومی:: لعاب‌ شیشه‌، لعاب‌، لعابی‌كردن‌، مهره‌، پرداخت‌، برق‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun thin glassy coating of ice: We noticed a icy glaze forming on the lake. verb a glassy film: His eyes glazed over when he thought of his crime.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code