interwrought

ɪntəɹɹɔt


فارسی

1 عمومی:: در هم‌سرشته‌، بهم‌جوش‌خورده‌، در هم‌امیخته‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code