1 عمومی:: در وسط قرار، وسط، كمر، وسطی، مركز، میان، میانی، دخالت بیجا كردن، فضولی كردن، مداخله كردن، مخلوط
شبکه مترجمین ایران
1 general:: verb interfere: Do not meddle in others affairs.
Simple Definitions