داستان آبیدیک

meddle

mɛdəl


فارسی

1 عمومی:: در وسط‌ قرار، وسط‌، كمر، وسط‌ی‌، مركز، میان‌، میانی‌، دخالت‌ بیجا كردن‌، فضولی‌ كردن‌، مداخله‌ كردن‌، مخلوط‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb interfere: Do not meddle in others affairs.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code