داستان آبیدیک

pry

pɹa͡i


فارسی

1 عمومی:: با، بادقت‌ نگاه‌ كردن‌، فضولانه‌ نگاه‌ كردن‌، كاوش‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb obtain with difficulty: We had to pry the truth out of them. verb inquire closely in a furtive manner: They will pry into our personal lives.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code