داستان آبیدیک

slimy

sla͡imi


فارسی

1 عمومی:: لزج‌، لجن‌ الوده‌، لجن‌ مال‌، لیز

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be, feel, look The seaweed felt cold and slimy. ADV. very | all The walls were all slimy and green. PREP. with The steps were slimy with moss.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code