داستان آبیدیک

slit

slɪt


فارسی

1 عمومی:: چاك‌ دادن‌، شكافتن‌، شكاف‌، درز، دریدن‌، چاك‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb tear: There was a slit in the cloth. verb cut: He slit the coat to remove it., verb cut lengthwise into strips: We slit the cloth to make bandages.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code