داستان آبیدیک

ubiquitous


فارسی

1 عمومی:: موجود درهمه‌ جا، (م‌م‌) حاضر، همه‌جا حاضر، همه جا حاضر

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: هم‌جاحاضر، فراگیر

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: adj. being or seeming to be everywhere: The man seemed to be like an ubiquitous ghost.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

 
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code