داستان آبیدیک

wax

wæks


فارسی

1 عمومی:: موم‌، مومی‌ شكل‌، زیاد شدن‌، رشد كردن‌، شمع‌ مومی‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun polish: She put wax on the floor. verb grew: Discontent waxed among the people.

Simple Definitions

2 general:: In addition to the idiom beginning with WAX, Also see WHOLE BALL OF WAX.

American Heritage Idioms


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code