دیکشنری
داستان آبیدیک
Intermingle
ɪntəɹmɪŋgəl
فارسی
1
عمومی
::
ممزوج كردن، با هم مخلوط كردن، با هم امیختن
شبکه مترجمین ایران
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
INTERMEDIATE TERRITORY
INTERMEDIATE TIE
INTERMEDIATELY
INTERMEDIATION
INTERMEDIATOR
INTERMEDIATORY
INTERMEDIUM
INTERMENT
INTERMESTIC
INTERMEZZO
INTERMIGRATION
INTERMINABLE
INTERMINABLENESS
INTERMINABLY
INTERMINATE
INTERMINGLE
INTERMINGLE WITH
INTERMISSION
INTERMISSIVE
INTERMIT
INTERMITTENCE
INTERMITTENCY
INTERMITTENT
INTERMITTENT CURRENT
INTERMITTENT DRIP FEEDING
INTERMITTENT FAULT
INTERMITTENT FEVER
INTERMITTENT TEST
INTERMITTENTLY
INTERMITTER
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید