دیکشنری
intermittently
ɪntəɹmɪtəntli
فارسی
1
عمومی
::
بطور متناوب، بنوبت
لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
INTERMINABLY
INTERMINATE
INTERMINGLE
INTERMINGLE WITH
INTERMISSION
INTERMISSIVE
INTERMIT
INTERMITTENCE
INTERMITTENCY
INTERMITTENT
INTERMITTENT CURRENT
INTERMITTENT DRIP FEEDING
INTERMITTENT FAULT
INTERMITTENT FEVER
INTERMITTENT TEST
INTERMITTENTLY
INTERMITTER
INTERMIX
INTERMIXTURE
INTERMOLECULAR
INTERMOLECULARY
INTERMONTANE
INTERMUNDANE
INTERMURAL
INTERN
INTERN IN
INTERNAL
INTERNAL ACCOUNTING CONTROLS
INTERNAL ACCOUNTING STANDARDS
INTERNAL ACUSTIC MEATUS
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید