aboard

əbɔɹd


فارسی

1 عمومی:: روی‌ یا داخل‌ (كشتی‌ یا هواپیما)، روی‌، از روی‌، توی‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: adv. on or onto a train, ship or plane: The Captain of the ship went aboard. prep. on or in: He was aboard the ship.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code