داستان آبیدیک

affiliate


فارسی

1 عمومی:: درمیان‌ خود پذیرفتن‌، مربوط ساختن، اشناكردن‌، پیوستن‌، مربوط‌ ساختن‌

شبکه مترجمین ایران

2 حقوق:: شرکت وابسته

واژگان شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb to become closely connected or associated: The two companies voted to affiliate. noun associated with another as a subordinate: That radio station is an affiliate of the NBC network.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code