دیکشنری
داستان آبیدیک
commissionaire
kəmɪʃənɛɹ
فارسی
1
عمومی
::
گماشته، مامور، پیك
لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
COMMINATORY
COMMINGLE
COMMINUTE
COMMINUTION
COMMISERATE
COMMISERATE WITH
COMMISERATION
COMMISERATIVE
COMMISSAR
COMMISSARIAL
COMMISSARIAT
COMMISSARY
COMMISSION
COMMISSION ON INTERNATIONAL TRADE LAW
COMMISSIONABLE ORDER
COMMISSIONAIRE
COMMISSIONED
COMMISSIONED ARTWORK
COMMISSIONER
COMMISSIONER OF OATH
COMMISSIONING
COMMISSIONING CLIENT
COMMISSURAL
COMMISSURE
COMMISURAL
COMMIT
COMMIT FOR
COMMIT NO NUISANCE
COMMIT ON
COMMIT TO
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید