دیکشنری
داستان آبیدیک
emcumber
ɛmkʌmbəɹ
فارسی
1
عمومی
::
سنگین كردن، مانع شد، بازداشتن، اسباب زحمت شدن
لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
EMBRUE
EMBRYO
EMBRYOCTONY
EMBRYOGEN
EMBRYOGENY
EMBRYOLOGIST
EMBRYOLOGY
EMBRYON
EMBRYONIC
EMBRYONIC LAYER
EMBRYONIC MEMBRANE
EMBRYONIC STEM CELL
EMBRYOPHYTE
EMBRYOTOMY
EMCEE
EMCUMBER
EMCUMBERED WITH DEBT
EMDOGAIN
EMEND
EMENDABLE
EMENDATE
EMENDATION
EMENDATOR
EMENDATORY
EMERALD
EMERALD GREEN
EMERALDGREEN
EMERGE
EMERGENCE
EMERGENCY
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید