داستان آبیدیک

flail

fle͡il


فارسی

1 عمومی:: گندم‌ كوب‌، كوبیدن‌، الت‌ نوسانی‌ هر چیزی‌، شلاق‌ زدن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   verb ADV. desperately, helplessly, wildly She ran along, her arms flailing wildly. | about, around He flailed about in the water, shouting ‘I can't swim!’

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code