داستان آبیدیک

immediate


فارسی

1 عمومی:: انی‌، بی‌ درنگ‌، بلافاصله‌، فوری‌، بلا واسط‌ه‌، پهلویی‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: مستقیم

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: adj. prompt: Give this immediate attention. adj. nearby: He was in the immediate vicinity

Simple Definitions

2 general::   adj. VERBS be, seem The effect seems immediate. ADV. almost The painkillers brought almost immediate relief.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code