دیکشنری
داستان آبیدیک
immoderately
ɪmɑdəɹətli
فارسی
1
عمومی
::
بیشاز حداعتدال، بیشاز حد، بیاندازه
لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
IMMISCIBLY
IMMISSION
IMMITIGABLE
IMMITIGABLY
IMMIX
IMMIXTURE
IMMOBILE
IMMOBILISER
IMMOBILITY
IMMOBILIZATION
IMMOBILIZE
IMMOBILIZED
IMMOBILIZED ENZYMES
IMMODERACY
IMMODERATE
IMMODERATELY
IMMODERATION
IMMODEST
IMMODESTLY
IMMODESTY
IMMOLATE
IMMOLATION
IMMOLATOR
IMMORAL
IMMORALITY
IMMORALLY
IMMORTAL
IMMORTALISM
IMMORTALITY
IMMORTALIZATION
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید