impending

ɪmpendɪŋ


فارسی

1 عمومی:: متوجه‌، تهدید كننده‌، اویزان‌، مشرف‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general:: adj. about to take place: Her retirement is impending.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code