داستان آبیدیک

slacken

slækən


فارسی

1 عمومی:: اهسته‌ كردن‌، سست‌ كردن‌، شل‌ كردن‌ یا شدن‌، كند كردن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   verb ADV. a little, slightly His grip slackened a little and she pulled away. | off Slacken off the ropes. Growth in the economy was beginning to slacken off.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code