داستان آبیدیک

crumple

kɹʌmpəl


فارسی

1 عمومی:: مچاله‌، مچاله‌ كردن‌، از اط‌و انداختن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: crumple sth up [ M ] to crush a piece of paper until all of it is folded • Sylvie crumpled up the letter and threw it in the bin.

Cambridge-Phrasal Verbs


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code