دیکشنری
داستان آبیدیک
implemental
ɪmpləmentəl
فارسی
1
عمومی
::
وسیلهساز، التی، وسیلهدار، وسیلهای، افزاری
لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
IMPLANT ABUTMENT
IMPLANT BORNE
IMPLANT DENTISTRY
IMPLANT IN
IMPLANT PLACEMENT
IMPLANT SUPPORTED
IMPLANT THERAPY
IMPLANTATION
IMPLANTATION BLEEDING
IMPLANTOLOGY
IMPLAUSIBILITY
IMPLAUSIBLE
IMPLEAD
IMPLEDGE
IMPLEMENT
IMPLEMENTAL
IMPLEMENTATION
IMPLEMENTATION CONTROL
IMPLEMENTATION DESIGNS
IMPLEMENTATION INTENTION
IMPLEMENTATION NEXUS
IMPLEMENTATION OF THE SALES PROGRAM
IMPLEMENTATION PHASE
IMPLEMENTATION PLAN
IMPLEMENTATION STRUCTURE
IMPLEMENTATIONS
IMPLEMENTER
IMPLEMENTERS
IMPLEMENTING REGULATION
IMPLEMENTING RESOLUTIONS
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید