دیکشنری
داستان آبیدیک
Inculcate
ɪnkʌlke͡it
فارسی
1
عمومی
::
تلقینكردن، فرو كردن، پا گذاشتن، جایگیر ساختن
شبکه مترجمین ایران
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
INCRIMINATE
INCRIMINATORY
INCRIPTIONAL
INCROSS
INCROSSBREED
INCRUST
INCRUSTATION
INCRUSTMENT
INCUBATE
INCUBATION
INCUBATION PERIOD
INCUBATIVE
INCUBATOR
INCUBUS
INCUDAL
INCULCATE
INCULCATE IN
INCULCATE WITH
INCULCATION
INCULCATOR
INCULPABLE
INCULPATE
INCULPATION
INCULPATORY
INCULT
INCUMBENCY
INCUMBENT
INCUMBENT FIRMS
INCUMBENT ON
INCUMBENT ON TO
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید