داستان آبیدیک

informer

ɪnfɔɹməɹ


فارسی

1 عمومی:: اگاهگر، سخن‌چین‌، خبر رسان‌، جاسوس‌، مخبر، كاراگاه‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. police He later became a police informer. VERB + INFORMER become, turn One of the gang members had turned informer. PHRASES a network of informers

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

 
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code